]
دیدن عکسهایت، شنیدن صدایت، تکرار خاطره هاست!
خاطره هایی به رنگ سبز، به شیرینی لحظه های کنار تو بودن!
کاش دوباره خاطره ها تکرار شوند!
کاش دوباره در کنار هم بنشینیم و من از بی تابی و بی قراری دلم برایت بگویم.
راه رفتن در کنارت آرزوییست همیشگی!
گرچه دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی اما روزگار چنین نمی خواهد
و من به همان چند لحظه در کنار تو بودن نیز قانعم!
------------------------------------------------------------------------
آواره مرگ -- بهنوش
بَرِ مرداب تنهایی
صدای پای آب می خواهم
نفس دیگر به تنگ آمد
نشسته روی سینه
کوه خاموشی
روان با تن به جنگ آمد
کجایی ساربان حالا؟!
صدای زنگ می خواهم!
ببخش اگه از من و تو یه عکس خوشگل کشیدم
ببخش اگه رو کاغذم عکس دوتا دل کشیدم
ببخش اگه تو قلب من جز تو کس دیگه نبود
دوست داشتنت برای من یه اشتباه ساده بود
وقتی که دیدمت برام یه حس تازه ای بودی
کاشکی تو سرنوشت من یه عشق واقعی بودی
دل بستم از رو سادگی، شدی همه دنیای من
می بخشمت حالا که نیست پیش تو دیگه جای من
نمی دونستم که می خوای ساده ازم دل بکنی
ببخش که فکر کرده بودم فقط دیوونه ی منی
نذاشتی هیچ بهونه ای واسه دوباره دیدنت
گل هات و ور دار و برو دوست ندارم ببینمت
بیا قرار بگذاریم که . . .
هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !
بگذار همیشه اتفاق بیافتد !
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برساند.
پی نوشت:
دلتنگی
از نیمههای شب
وقتی که تیکتاکِ عقربهها
عمق تنهاییت را به رخ میکشند
آغاز میشود
جوون تر که بودم یکی عاشقم بود
من و که نمی دید دلش می گرفت زود
می گفت خیلی وقته دلم پا به پاته
می گفت هر جا باشی نگاهم به راتــه
منم بچه بودم دلم پر پرش شد
بهش ایـــن و گفتم اونم بـــاورش شد
خلاصه نشستیم یه رویا کشیدیم
واسه زندگیمون چه خوابایـــی دیدیم
به هم قـــــول دادیم که با هم بمونیم
تا هر جا که می شه تا هر جا بتونیم
ولی من نموندم نه اینکه نمی شد
زدم زیر قولم دلم دم دمی شد
حالا گـــاهی وقتا به یادش می افتم
درست لحظه هایی که یادش می افتم
تموم وجودم پر از شرم می شه
به این خاطراتش سرم گرم می شه
به هم قـــــول دادیم که با هم بمونیم
تا هر جا که میشه تا هر جا بتونیم
خودم زندگیم و به حسرت سپردم
درست خاطرم نیست ولی پاش و خوردم
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
.
نوشتن یه سعادت هست! و من خوشحالم که این سعادت این بار در قالب یه داستان کوتاه به من رو کرده. داستانی که می خونید دست نوشته خودم هست. آره می دونم شاید خیلی مشکل داشته باشه ولی خوب چه می شه کرد! به بزرگی خودتون ببخشید. تشکر می کنم از فرزانه و رومینا که با نظراتشون راهنمایی کردن من رو. این داستان کوتاه در قسمت دست نوشته های خودم قرار گرفته. منتظر نظراتتون هستم. بسم الله....
??ادامه مطلب??
†??'§ : پوستر جدید آواره مرگ , آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش 16 , پوستر جدید آواره مرگ کاری از دوست خوبم حسن چراغیان, دهرم,
من تو رو می پرستم
یه عمره عاشقانه
به انتظار نشستم
تو ماه آسمونی
فرشته زمینی
برای قلب خستم
پناه اخرینی
بی تو گل وا نمی شه
دردم دوا نمی شه
دلم تا دنیا دنیاست
از تو جدا نمی شه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
خدا کنه همیشه که یار من تو باشی
به هر کجا که هستم کنار من تو باشی
خدا خودش میدونه بی تو میشم دیوونه
بیا که بی تو ای گل بهار من خزونه
بی تو گل وا نمی شه
دردم دوا نمی شه
دلم تا دنیا دنیاست
از تو جدا نمی شه
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
عاشقم من دنیای من تویی تو
عاشقم من رویای من تویی تو
ای که بی تو شبم سحر نمیشه
عاشقم من
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را. تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی. زن با کمال میل میپذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده. زن میپذیرد. “چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی. زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟ مرد با آرامی گفت :آری. زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست. زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد. نامهای در کیفش بود. با تعجب بازش کرد. خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر میکردم احمق باشی ولی نه اینقدر. نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد. برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود. تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی. پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد. صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمی کردم اینقدر احمق باشی.این روزها می توان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریههای سنگینشان نجات یابند !
†??'§ : آواره مرگ , وب سایت رسمی آواره مرگ, بهنوش,
یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر در کوچه های شهر ما پیچیده است
دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است
عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است
عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است
یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است
می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده است
†??'§ : آواره مرگ - وب سایت رسمی آواره مرگ - بهنوش 16 - باز هم بی کسی رو چاره کردیم - وب بچه های دهرم,
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت. پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟ برادر خردسال اندکی تردید کرد و…. سپس نفس عمیقی کشید و گفت: بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید. نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت: آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟ پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود . . .
پاییز را دوست دارم...
به خاطر غریب و بی صدا آمدنش
به خاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
به خاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
به خاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
به خاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
به خاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
به خاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
به خاطر شب های سرد و طولانی اش
به خاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
به خاطر پیاده روی های شبانه ام
به خاطر بغض های سنگین انتظار
به خاطر اشک های بی صدایم
به خاطر سالها خاطرات پاییزی ام
به خاطر معصومیت کودکی ام
به خاطر نشاط نوجوانی ام
به خاطر تنهایی جوانی ام
به خاطر اولین نفس هایم
به خاطر اولین گریه هایم
به خاطر اولین خنده هایم
به خاطر دوباره متولد شدن
به خاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
به خاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
به خاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
به خاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، به خاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
خدا کنه که بارون بباره بباره بباره
آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره
به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت
چطور دلت اومد بری من که تورو می پرسدیدمت؟!
اون شب یه جور دیگه من و نگاه می کردی
یادمه اون شب با بغض من و صدا می کردی
اون شب برای آخرین بار دست من و گرفتی
گفتی خدا نگهدار تنهام گذاشتی رفتی
خدا کنه که بارون بباره بباره بباره
آخه تورو به یاد من میاره میاره میاره
به یاد اون شبی که واسه آخرین بار دیدمت
چطور دلت اومد بری من که تورو می پرسدیدمت؟!
عاشق تو بودن برام افتخاره
اگه تو نباشی دلم بی قراره
دلم بی قراره واسه با تو بودن
می خوام که دستات و بگیرم دوباره
ستاره ی من شو تو شبای سردم
نیستی که ببینی چقدر پر دردم
کجایی عزیزم دنبالت بگردم
بی تو تک و تنهام چاره ای ندارم
از غم نبودت همیشه بیمارم
تو خاطراتم باش تو من و باور کن
حیف که دیگه نیستی
اینجا با من سر کن
†??'§ : آواره مرگ , بهنوش 16 , جواد 13 , دهرم, دهرم پاتوق, پاتوق بچه های دهرم, ,
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز
تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز
.
.
.
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن
زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.
.
.
.
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!
.
.
.
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
.
.
.
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است
برای رسیدن به ” تو “
.
.
.
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست
.
.
.
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم
.
.
.
کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم
.
.
.
زندگی ابرهایی است با نام وفا میریزد به جویی به نام صفا
میرود به رودی به نام عشق میرسد به دریایی به نام وداع
.
.
.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم
.
.
.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!
.
.
.
بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را
می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را
.
.
.
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم
.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
.
سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟
آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟
.
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا به دست شاید و اما سپرده ایم
بشمار لحظه لحظه ی عمر گذشته را / هر چند ســـــال بود همانقدر مرده ایم
.
گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش
انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه
.
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده
تــنـهـايـي يـعـنـي ...
عـاشـقـشـي ...
ولـي حـق نـداري بـهـش نـزديـک بـشـي ...!
. . .
. . .
چـون اون ديـگـه تـنـهـا نـيـسـت...
و در آخر تنهایی مرام عشقه
†??'§ : آواره مرگ, بازهم بی کسی رو چاره کردیم, بهنوش16, ,
آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی ، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم ، حرفی نمیزنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم ، میدانم اینک کجا هستم ، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود….
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم ، از اینکه در آغوشمی خوشحالم
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
نگرانش می شوم
دلتنگش می شوم
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد...!
به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !
وقتی صبح می شود
تو را كه نه .... ولی !
قولم را فراموش می كنم ....!!!
دنیای دستها از هر دنیایی بی وفا تر است...
امروز دست هایت را می گیرند...
قصه عادت که شدی..
همان دستها را برایت تکان می دهند...!
واقعا نمی دانم كه با چه بیانی زیبایی عشق تو را بسرایم.
تمام غم های من با لبخندی كه بر لبهای شیرینت نقش می بندد از بین می رود.
تمام شیرینی زندگی ام با كوچكترین غمی كه بر چهره تو می نشیند محو می شود.
عشق من لحظه ای نیست كه در یاد تو و غرق در خیالت نباشم.
گلم نمی دانم چطوربگویم كه چقدر دوستت دارم
و چه اندازه میزان محبت تو در دلم ریشه افكنده است.
فقط آرزو میكنم كه زندگیم حتی برای یك لحظه هم كه شده
كوتاه شود و تمام آن را در كنار تو باشم.
روز به روز كه می گذرد آتش محبتت در دلم بیشتر می شود
و من به خاطر این محبت تو از صمیم قلب می گویم كه:
" نیــــازمــ با تمــامــ وجـــود دوستت دارم "
تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمی شوی
تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمی شوی
همیشه تو را در میان قلبم می فشارم تا حس کنی
تپش های قلبی را که یک نفس عاشقانه برایت می تپد
حرفام و باور کن بد جور گرفتارم
هم بغض بارونم هر لحظه می بارم
این بی قراری ها تقصیر چشماته
ای که نمی بینی تو قلب من جاته
حرفام و باور کن بی رنگ و بی نورم
از حس پروازم یک آسمون دورم
این خستگی هامو ای کاش که میدیدی
من بی تو پژمردم اما نفهمیدی
حرفامو باور کن حرفی بزن با من
این حس دلگیر رو با یک نگاه بشکن
این فاصله عشقو از یادت برده
اسمم به دست تو انگاری خط خورده
باور کنی یا نه درگیر تقدیرم
یک روز از این روزها من بی تو میمیرم
باور کنی یا نه درگیر تقدیرم
یک روزازاین روزها من بی تو میمیرم
من بی تو میمیرم
لحظه ها را با تو بودن، در نگاه تو شکفتن، حس عشق و در تو دیدن، مثل رویای تو خوابه، با تو رفتن با تو موندن، مثل قصه تورو خوندن، تا همیشه تورو خواستن، مثل تشنگیه آبه، اگه چشمات من و می خواست، تو نگاه تو می مردم، اگه دستات مال من بود، جون به دستات می سپردم، اگه اسمم و می خوندی، دیگه از یاد نمی بردم، اگه با من تو می موندی، همه دنیا رو می بردم... بی تو اما سر سپردن، بی تو و عشق تو بودنف تو غبار جاده موندن، بی تو خوب من محاله، بی تو حتی زنده بودن، بی هدف نفس کشیدن، تا ابد تورو ندیدن، واسه من رنج و عذابه. تویه آسمون عشقم، غیر تو پرنده ای نیست، روی خاموشی لب هام، جز تو اسم دیگه ای نیست، توی قلب من عزیزم، هیچ کسی جایی نداره، دل عاشقم به جز تو، هیچ کسی رو دوست نداره...!
شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟
شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟
رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید
اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟
بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد
چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟
لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه
زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟
مستی من از تو و از همت چشمان توست
جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟
کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو
در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟
رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار
حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟
نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی
گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟
رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل
شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟
حق با تو بود یه جا باید تموم شه
تا کی روزات به پای من حروم شه
خزونمون منتظر بهار نیست
حق با تو بود رسیدنی تو کار نیست
حق با تو بود گذشت دیگه جوونی
ستاره و گریه و مهربونی
گذشت دیگه از منو تو بهونه
دیوونه بازی های عاشقونه
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود
حق با توئه روزا دیگه یه رنگ نیست
انگاری عاشق شدنم قشنگ نیست
تو راست میگی پای ما رو زمینه
حق با توه منطق دنیا اینه
حق با توه حق با تو بود همیشه
تقدیر ما هیچوقت عوض نمیشه
انگار دیگه با این چشمای قرمز
باید بهت بگم گلم
خداحافظ خداحافظ خداحافظ
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود
تو حس عاشق شدنی حس رسیدن به اوج
مث رهایی از قفس یا ساحل امن یه موج
آرامش نگاه تو، من و به بند می کشه
بذار دل تنهای من دوباره عاشقت بشه
??ادامه مطلب??
C†?êmê§ |